یه روز خوب
چند روز پیش تصمیم گرفتیم دخملی رو ببریم پارک ...ولی چه پارکییییییییییییی اولش خوب پیش رفت و بهار با وسایل بازی سرگرم شد و من و باباشم شاد و دلخوش یه گوشه ای بهار رو تماشا میکردیم که چه زود بزرگ شد چه زود گذشت از اولین تاتی کردنش از اولین خندش از اولین بابا و ماما گفتن و خلاصه بهار توی یه عالمی بود و منم تو یه عالم دیگه .....تا لاینکه دیدم یهو بهار راهشو با عجله کج کردو از منطقه پارک دوون دوون پرید بیرون ... من و حسامم تا این واکنش یهوویی بهار رو دیدیم فهمیدیم یه چیز جالبی توجه بهار رو به خودش جلب کرده ...و اون چیز چیزی جز اب نمیتونست باشه یا یه بچه ی کوچولو ....اخه بهار وقتی این دو چیزو میبینه از خود ک...